انگار بغضی که هفته هاست گلو را می فشارد خیال ترکیدن ندارد ،بغضی عجیب ، بغضی مقدس ، بغضی که با اهانت به محمد (ص) شکل گرفته و بغضی که آزادی بیان را فقط به سان یک بهانه تعریف می کند.

بعد از ظهر است و بعد از خستگی روزانه کانال عوض می کنم تا شاید حالی عوض کنم ؛ با برنامه ی «با کاروان» همراه می شوم که تصاویری معنوی دارد از سرزمینی متفاوت ، سرزمینی که سراسر بوی محمد (ص) دارد و حضرت جبرئیل … این بغض زمانی غلیظ تر می شود که گزارشگر ایرانی با مردمی از حجاز مصاحبه می کند که اذعان دارند که در سرزمین وحی هر کس کسی را نشناسد او را «یا محمد» خطالب می کند.

در ادامه ، دوربینی که سعی دارد عظمت بی بدیل مسجدالحرام و کعبه را در قاب حقیر خود جای دهد ؛ ناخواسته تصویری از آسمان خراش های تجاری «ابراج البیت» را در اطراف مسجد در قاب گیرنده ها جای می دهد و اینجاست که بغض های چند هفته ای جای خود را به اشک های سوزناک می دهند.

یاد سازمان یونسکویی می افتم که برای تعدیل ارتفاع برج «جهان نمای» اصفهان سال ها به آب و آتیش می زد و برای «نقش جهان» اصفهان دایه ی مهربان تر از مادر شده بود !! یاد این می افتم که کجاست آن سازمان کذایی که نعوذ بالله مسجد الحرام را نقش جهان و آن آسمان خراش های شیطانی را برج جهان نمایی فرض کند … یاد آن می افتم که که مگر آن ها نمی توانند با مقدس ترین مکان دنیا هم ولو به عنوان یک اثر تاریخی برخورد کنند و با دسیسه ی آن شیطان صفتان که قصد تحقیر کعبه را به زعم خود دارند ، رو به رو شوند؟ این افکار که موجبات ترکیدن بغضی طولانی را فراهم آورده بود با گذری بر احوال شهرم پاره می شوند… به برجی فکر می کنم که در جوار مقدس ترین و تاریخی ترین مسجد شهرم در خیابان مطهری در حال ساخت می باشد و به شهرداری فکر می کنم که گویا صدور پروانه های میلیونی را اولویت بهتری می داند !! اگر چه می توانم خودم را برای ساخت مصلای عظیم شهرم در مقابل اثری پانصد ساله اینگونه توجیه کنم که آن زمان نه اداره ی میراث فرهنگی بوده است و نه اینکه موضوعی ناهمگون اتفاق افتاده(بالاخره مسجدی جلوی مسجدی ساخته شده است ولو عظیم تر و مرتفع تر) ولی دیگر نمی توانم این یکی را برای خود توجیه کنم.

به این فکر می کنم که ارگانی که قبلا توانسته طرح عظیم مجتمع مهرآباد و بازسازی جلوخان مسجد مهرآباد را به کاشتن چند درخت کاج و جایگذاری پنج نیمکت تقلیل دهد! آیا هنر آن را نداشت که به فکر تقلیل ارتفاع آن برج مرتفع هم درآید؟ درست است که نه بناب ، اصفهان است و نه شهرداری آن یونسکو ، ولی چه بهتر بود که لااقل به جهت پیوند تاریخی بین این دو شهر و مناسبات سال های گذشته ی بناب با یونسکو ، حداقل ادای آن سناریو در بناب هم تکرار می شد تا شاید امید به این داشتیم که کسانی هم در بناب هستند که در فکر اندوخته های فرهنگی شهرند.

حال که کار از کار گذشته شاید نگارنده تنها به این امید دست به قلم برده که حداقل شاهد نمایی مدرن از شیشه های سکوریت گرفته تا ورق های کامپوزیت و… در ظاهر این برج در ماههای آتی نباشد ، تا این آثار تاریخی که نمادی است از همدلی و تقدس ، بیش از این به سخره گرفته نشود.

اثری که خشت خشت آن از «دشت سپیگان» دست به دست شده تا این اثر بی نظیر پا برجا بماند ، اثری که نمادی است از شیرزنانی چون «بی بی جان» خانم ، اثری که زخم دوران مشروطه را بر پیکر خود دارد و اثری که اهالی به جهت احساس تقدسش سال ها به تک مناره ی آن قسم یاد کرده اند … .