لباسی گشاد ، کلاهی گشادتر !

همکلاسی مفلوکی داشتم که پدرش از فرط خسیسی یا از دیدگاه خودش به خاطر دوراندیشی اش کفش و لباس های گشاده از حد برایش می خرید تا سال های بعد هم از برکات لباس گشاد بهره مند شوند و نیازی نباشد سال بعد برایش البسه بخرند اما از قضای بد روزگار این همکلاسی ما آدم بی سلیقه ای بود و لباس ها و کفش ها به شش ماه نرسیده از بین میرفتند و باز پدر به امید اینکه شاید اینبار لباس ها تا سال بعد دوام بیاورند باز لباس های بزرگتر میخرید و این قصه تا سالها که این آدم همکلاس ما بود  ادامه داشت .

این قضیه دو جنبه بارز داشت یکی آن بود که این بیچاره دایما لباس ها و کفش های بزرگتر از سایز خودش میپوشید و از ریخت و قیافه می افتاد و همیشه ی خدا توهم این را داشت که یکسال از ما بزرگتر است و سبب ملامت و مضحکه اطرافیان میشد و از طرفی هم پدر مجبور میشد دوباره لباس بخرد تا بچه اش لخت و عور نماند که البته نه تنها باعث صرفه جویی نمیشد هزینه را هم دوبرابر میکرد یکبار هم یادم است این بیچاره به خاطر اینکه شلوار زیر پایش مانده بود زمین خورد و دستش شکست و هزینه های مادیو معنوی بعدی که بدنبال داشت .

از بد روز گار هم قضیه شهر ما هم عین این پدر و پسر شده .

مردم  بخاطر لج و لج بازی یا نمک گیر بودن یا فروختن رای یا دیگر معیار های غلط آمدند و خلعت شورایی شهر را بر تن آدم هایی پوشاندند که این لباس برایشان زیاده از حد بزرگ بود و این رای و لباس مثل آن همکلاسی ما خیلی ها را زمین زد خیلی ها را هم متوهم کرد که شده اند بزرگ و ریش سفید این شهر .

نتیجه شد این که کسانی که لباس گشاده از حد پوشیده بودند آمدند و کلاهی بزرگتر بر سر مردمان این شهر نهادند و یکی را انتخاب کردند که مثلا بشود شهردار شهر تا مثلا عقب ماندگی های این 4-5 سال اخیر را جبران نماید .

انتخابی که خیلی خیلی خیلی حال بهم زن بود ! انتخابی که حداقل اینبار از روی قحط الرجالی نبود چون کسان دیگری هم به عنوان گزینه مطرح بودند که بعد از انتخاب نشدن توسط شورای سر به زیر شهر ما رفتند و شهردار شهرهایی به مراتب بزرگتر و ویژه تر از شهر ما شدند .

میدانم که دوستان حوصله ای برای مطالعه ی متون طولانی ندارند برای همین نکته آخر را میگویم خلاص ! در ابتدای نوشته یادم رفت بگویم پدر این دوست ما کلاهی گشاد تر از لباس ها برایش انتخاب کرده بود که تا همین اواخر هم کلاه برای سرش گشاد بود و فکر میکنم گشادی کلاه تا آخر عمرش با او خواهد ماند، امیدوارم این کلاه گشاد تا آخر بر سرما نماند هرچند تبعتش خواهد ماند .

والسلام * در ضمن یک وقت خدایی نکرده فکر نکنید این نوشته درباره ی بناب است ها ! این نوشته در مورد شهر سامان سریال کلاه پهلوی نوشته شده بود که ما از آرشیو در آوردیم و اینجا نوشتیمش !.